شکست يا عدم موفقيتمان را نبود شانس ميدانيم، گويي زندگي همانند قرعهکشي و يا يک بازي بوده که فقط تعداد محدودي از افراد در بازي برنده ميشوند.
زماني که به محروميت از آزادي ميانديشيم، معمولا به اين نکته توجه نداريم که اين خود ما هستيم که از طرق مختلف خود را در زندگي محدود ميکنيم.
هر عملي که از انجام آن دچار هراس شده و تمامي رؤياها و آرزوهاي دوردست و برآورده نشده، به ما اين امکان را ميدهد تا تفاوت بين آنچه هستيم و آنچه در آينده خواهيم شد را ارزيابي کنيم. در واقع اين همان «ترس» و خواهر تني آن «اضطراب»است که ما را از انجام عملي که موجب شادي و خوشبختيمان ميشود، باز ميدارد.
پايه و اساس وجودي ما، مبتني بر سخنان و قولهايي است که خود به آنها جامه عمل نميپوشانيم. خواستههايي چون موفقيت تحصيلي، شغلي، ازدواج ، عشق و... آرزوهايي هستند که تقريبا در ميان تمامي افراد بشر مشترک هستند و بر آوردن اين آرزوها امري عجيب و مرموز نيست اما اغلب براي آنکه به انسان موفقي تبديل شويم تلاش لازم را انجام نميدهيم.
انسانها معمولا مسئوليت شکستهاو ناکاميهايشان را به دوش ديگران مياندازند.
شکست يا عدم موفقيتمان را نبود شانس ميدانيم، گويي زندگي همانند قرعهکشي و يا يک بازي بوده که فقط تعداد محدودي از افراد در اين بازي برنده ميشوند. به بهانه کمبود وقت و فشار ناشي از کار و امرار معاش، از زيربار فعاليت و تحرک در راه رسيدن به هدف، شانه خالي کرده و بدينوسيله عدم تلاشمان را توجيه ميکنيم. ترس از شکست موجب بيتحرکي فلجکنندهاي ميشود که معمولا مانع از آن است که به سمت هدف حرکت کنيم. داشتن کمي آرزو و بلندپروازي، مانع از سرخوردگي و نااميدي در انسان ميشود.
مايل نيستيم دست به اقداماتي بزنيم که احتمال خطر و شکست در آن وجود دارد. در دنيايي زندگي ميکنيم که احتمال وقوع همه چيز امکانپذير است.
تصاوير انسانهاي موفق و شرح حال اشخاص گمنامي که حتي بدون آنکه از استعداد سرشاري برخوردار باشند، مشهور و صاحب نام شدهاند در جامعه و محيط اطرافمان به فراواني ديده ميشود. بهجاي آنکه از حکايت انسانهاي موفق درس گرفته و در زندگي اميدوار باشيم، اکثر افراد بنا به درک و سطح فکري خود آن را تفسير کرده و برداشت چندان صحيحي از آن ندارند. از طرفي ديگر در ظاهر چنين به نظر ميرسد که اين افراد(افراد موفق) به سهولت و بدون هيچ تلاشي به شهرت و مقام دست يافتهاند و اين شهرت به ظاهر سهل الوصول موجب دلسردي و آزردگي ما ميشود.
در حالي که به طور طبيعي، تغيير و پيشرفت روندي تدريجي است که به يکباره صورت نميگيرد. اما در جوامعي که همه چيز به سرعت پيش ميرود، تغيير تدريجي اثر و نتيجه مطلوبي به همراه ندارد پس صبر و اراده لازم براي رسيدن به هدف چه ميشود؟
توصيههاي گوناگوني در اين زمينه وجود دارند، کتابخانهها و مجلات مملو از موضوعات و روشهاي مختلف پيرامون ثروت، تناسب اندام، زيبايي و جذابتر شدن، اعتماد به نفس و راههاي رسيدن به آرامش است. چنين به نظر ميرسد که شديدا درگير روشهاي گوناگون در جهت پيشرفت و رشد شخصي خود شدهايم.
با اين وجود، افرادي که در اين زمينه نيازمند کمک هستند هيچ گونه تغيير در رفتار و افکار خود ايجاد نکرده و همچنان همان روند هميشگي و رفتاري را که ديروز و حتي سال گذشته داشتهاند، در پيش ميگيرند. حرفه روانپزشکي، اين وضعيت و چيزهايي را که لازمه پيشرفت و تغييرات واقعي در رفتار آنان است مورد بررسي قرار ميدهد.
قبل از به انجام رساندن آنچه که بايد انجام شود، بايد بتوانيم آن را در ذهن خود تصور کنيم. اين امر آسان به نظر ميرسد، اما به روشني دريافتهايم که اکثر افراد رابطه بين يک رفتار(عمل) و آن چيزي را که در وجودمان احساس ميکنيم، درک نميکنند. طب مدرن و صنعت تبليغاتي مسئوليت و سهم بزرگي را در اين زمينه ايفا ميکنند. بر اين باور هستيم که ميتوانيم به راحتي و با سرعت بر چيزهايي که در خود و زندگي خود دوست نداريم، فائق آييم.
وجود بازارهاي دارويي، داروهايي که موجب بهبود وضعيت روحي ما ميشوند، امکان تغيير قيافه به کمک عملهاي جراحي زيبايي و پيشرفتهاي شخصي با شناخت و بهرهگيري از فرهنگ، همگي اين باور را در انسان تقويت ميسازد که خوشبختي همانند يک شيء فروختني است.
ملکم فوربس در اين زمينه جمله معروفي گفته است:«اگر فکر ميکنيد که پول نميتواند خوشبختي را بخرد، بدين دليل است که براي خريد به مکان درستي نرفتهايد.»
اين نوع باور و عقيده، که با پول ميتوان خوشبختي را خريد، فقط بر حس نارضايتي و محروميت ما افزوده و همچنان ما را در زندانهايي که خود، آن را ساختهايم محبوس ميکند. چرا که گمان ميکنيم که زندگي به يک قرعهکشي يا بازي لاتاري شباهت دارد و گاه با تصور اينکه «اميد» نيز همانند يک شيء فروختني است، شرکت در اين نوع بازيها را توجيه ميکنيم.
هرگونه تغيير در رفتار و منش انسان، نتيجه يک روند تدريجي نامحسوس است. اگر به دقت فرار موفق زندانيان را بررسي کنيد، متوجه خواهيد شد که آنان ساعتها، ماهها و حتي سالها براي رسيدن به آزادي روي پروژه فرار فکر کرده و وقت صرف کردهاند؛ البته هدف ما از اين مثال، تشويق و ستايش از موفقيت زندانيان و عمل فرار نيست، بلکه ميتوانيم از اراده و تلاش آنان درس بگيريم.
در روانشناسي، يکي از دشوارترين ارکان ارزيابي يک فرد، زماني که وي خواستار شروع رواندرماني است تمايل واقعي او براي تکامل و رشد و خواست و ارادهاياست که وي در اين راه ميگذارد، که خود اين عمل مستلزم شجاعت است. برخي از بيماران براي درخواست کمک نزد يک رواندرمانگر ميروند اما تمايلي براي تغيير اساسي خود ندارند. ما در جامعهاي گلهمند زندگي ميکنيم؛ جامعهاي که در آن اکثر افراد براي بيان احساسات و مشکلات خود مرتبا در حضور ديگران به گله و شکايت ميپردازند.
اکثر افرادي که در زندگي قرباني خشونتهاي دوران کودکي، ناکاميها و شکستهاي متعدد و خطاها و اشتباهاتي که توسط ديگران انجام شده، بودهاند در برنامههاي راديويي و تلويزيوني، در حضور همگان به گله و شکايت از مشکلاتشان ميپردازند. اين افراد براي جلب ترحم و دلسوزي ديگران و در صورت امکان جبران خسارت، روي اعمال و رفتار و شکايتي که آگاهانه از آنان سر ميزند نام «بيماري» گذاشتهاند.
در مطب روانپزشکان، تعداد کثيري از اين افراد به چشم ميخورند که به دنبال گوشي شنوا و شخصي که دلسوزانه به درد دلهاي آنان گوش فرا دهد و دارويي که بتواند درد و رنج آنان را تسکين دهد، به اين مکانها آمدهاند. اين افراد با امتناع از رفتن سرکار يا با مراجعه به مطب روانپزشک، سعي بر آن دارند تا به ديگران بفهمانند که آنان واقعا بيمار هستند. حضور آنان در اين مکانها به آن دليل نيست که براي زندگي بهتر و شاد زيستن به بررسي زندگي خود پرداخته و با پذيرفتن مسئوليت احساسات خود، اقدامات مهم و درستي را اتخاذ کرده و آنها را در زندگي به کار ميگيرند.
مردم تصور ميکنند که با بيان افکار و آرزوهايشان ميتوانند تغييري واقعي در خود ايجاد کنند، غافل از آنکه ابهام و تضاد بين گفتار و عمل، روند درمان را مختل ميکند. شايد اعتراف و بيان افکار، در انسان احساس خوشايندي را به وجود آورد، اما اگر در رفتار تغييري داده نشود، اين سخنان فاقد ارزش خواهند بود. ما انسانها موجوداتي هستيم که از نعمت سخن گفتن و حرف زدن برخوردار بوده و دوست داريم حتي جزئيترين افکارمان را بر زبان بياوريم. البته اگر نتوانيم آنچه را که بر زبان ميآوريم عملا انجام دهيم اين به آن معنا نيست که ما افرادي دو رو و رياکار هستيم چرا که معمولا به منظور و نيات خيري که داريم، معتقد هستيم. تنها مسئله اين است که اهميت بيشتري به کلمات يعني گفتههاي خود و ديگران داده و به رفتار و اعمالي که نيت و قصد ما را به طور حقيقي توصيف ميکنند، توجه زيادي نشان نميدهيم.
ديوار زندانهايي که با دستان خود آن را ساختهايم، در پشت خود، ترس از ريسک کردن، زيباترين رؤياها و آرزوهايمان و اينکه روزي خواهيم توانست جهان و اطرافيانمان را آنگونه که ميخواهيم تغيير دهيم را، پنهان و محبوس ميکند.
گاه رؤياها و خيالپردازيها موجب دلگرمي انسان ميشوند و کنار گذاشتن آنها دشوار به نظر ميرسد، اما دشوارتر از آن اين است که انسان خوشبختي خود را روي نقطه نظرات و عقايدي که دور از واقعيت هستند بنا کند؛ واقعيتي که همواره با ماست.
زماني که به محروميت از آزادي ميانديشيم، معمولا به اين نکته توجه نداريم که اين خود ما هستيم که از طرق مختلف خود را در زندگي محدود ميکنيم.
هر عملي که از انجام آن دچار هراس شده و تمامي رؤياها و آرزوهاي دوردست و برآورده نشده، به ما اين امکان را ميدهد تا تفاوت بين آنچه هستيم و آنچه در آينده خواهيم شد را ارزيابي کنيم. در واقع اين همان «ترس» و خواهر تني آن «اضطراب»است که ما را از انجام عملي که موجب شادي و خوشبختيمان ميشود، باز ميدارد.
پايه و اساس وجودي ما، مبتني بر سخنان و قولهايي است که خود به آنها جامه عمل نميپوشانيم. خواستههايي چون موفقيت تحصيلي، شغلي، ازدواج ، عشق و... آرزوهايي هستند که تقريبا در ميان تمامي افراد بشر مشترک هستند و بر آوردن اين آرزوها امري عجيب و مرموز نيست اما اغلب براي آنکه به انسان موفقي تبديل شويم تلاش لازم را انجام نميدهيم.
انسانها معمولا مسئوليت شکستهاو ناکاميهايشان را به دوش ديگران مياندازند.
شکست يا عدم موفقيتمان را نبود شانس ميدانيم، گويي زندگي همانند قرعهکشي و يا يک بازي بوده که فقط تعداد محدودي از افراد در اين بازي برنده ميشوند. به بهانه کمبود وقت و فشار ناشي از کار و امرار معاش، از زيربار فعاليت و تحرک در راه رسيدن به هدف، شانه خالي کرده و بدينوسيله عدم تلاشمان را توجيه ميکنيم. ترس از شکست موجب بيتحرکي فلجکنندهاي ميشود که معمولا مانع از آن است که به سمت هدف حرکت کنيم. داشتن کمي آرزو و بلندپروازي، مانع از سرخوردگي و نااميدي در انسان ميشود.
مايل نيستيم دست به اقداماتي بزنيم که احتمال خطر و شکست در آن وجود دارد. در دنيايي زندگي ميکنيم که احتمال وقوع همه چيز امکانپذير است.
تصاوير انسانهاي موفق و شرح حال اشخاص گمنامي که حتي بدون آنکه از استعداد سرشاري برخوردار باشند، مشهور و صاحب نام شدهاند در جامعه و محيط اطرافمان به فراواني ديده ميشود. بهجاي آنکه از حکايت انسانهاي موفق درس گرفته و در زندگي اميدوار باشيم، اکثر افراد بنا به درک و سطح فکري خود آن را تفسير کرده و برداشت چندان صحيحي از آن ندارند. از طرفي ديگر در ظاهر چنين به نظر ميرسد که اين افراد(افراد موفق) به سهولت و بدون هيچ تلاشي به شهرت و مقام دست يافتهاند و اين شهرت به ظاهر سهل الوصول موجب دلسردي و آزردگي ما ميشود.
در حالي که به طور طبيعي، تغيير و پيشرفت روندي تدريجي است که به يکباره صورت نميگيرد. اما در جوامعي که همه چيز به سرعت پيش ميرود، تغيير تدريجي اثر و نتيجه مطلوبي به همراه ندارد پس صبر و اراده لازم براي رسيدن به هدف چه ميشود؟
توصيههاي گوناگوني در اين زمينه وجود دارند، کتابخانهها و مجلات مملو از موضوعات و روشهاي مختلف پيرامون ثروت، تناسب اندام، زيبايي و جذابتر شدن، اعتماد به نفس و راههاي رسيدن به آرامش است. چنين به نظر ميرسد که شديدا درگير روشهاي گوناگون در جهت پيشرفت و رشد شخصي خود شدهايم.
با اين وجود، افرادي که در اين زمينه نيازمند کمک هستند هيچ گونه تغيير در رفتار و افکار خود ايجاد نکرده و همچنان همان روند هميشگي و رفتاري را که ديروز و حتي سال گذشته داشتهاند، در پيش ميگيرند. حرفه روانپزشکي، اين وضعيت و چيزهايي را که لازمه پيشرفت و تغييرات واقعي در رفتار آنان است مورد بررسي قرار ميدهد.
قبل از به انجام رساندن آنچه که بايد انجام شود، بايد بتوانيم آن را در ذهن خود تصور کنيم. اين امر آسان به نظر ميرسد، اما به روشني دريافتهايم که اکثر افراد رابطه بين يک رفتار(عمل) و آن چيزي را که در وجودمان احساس ميکنيم، درک نميکنند. طب مدرن و صنعت تبليغاتي مسئوليت و سهم بزرگي را در اين زمينه ايفا ميکنند. بر اين باور هستيم که ميتوانيم به راحتي و با سرعت بر چيزهايي که در خود و زندگي خود دوست نداريم، فائق آييم.
وجود بازارهاي دارويي، داروهايي که موجب بهبود وضعيت روحي ما ميشوند، امکان تغيير قيافه به کمک عملهاي جراحي زيبايي و پيشرفتهاي شخصي با شناخت و بهرهگيري از فرهنگ، همگي اين باور را در انسان تقويت ميسازد که خوشبختي همانند يک شيء فروختني است.
ملکم فوربس در اين زمينه جمله معروفي گفته است:«اگر فکر ميکنيد که پول نميتواند خوشبختي را بخرد، بدين دليل است که براي خريد به مکان درستي نرفتهايد.»
اين نوع باور و عقيده، که با پول ميتوان خوشبختي را خريد، فقط بر حس نارضايتي و محروميت ما افزوده و همچنان ما را در زندانهايي که خود، آن را ساختهايم محبوس ميکند. چرا که گمان ميکنيم که زندگي به يک قرعهکشي يا بازي لاتاري شباهت دارد و گاه با تصور اينکه «اميد» نيز همانند يک شيء فروختني است، شرکت در اين نوع بازيها را توجيه ميکنيم.
هرگونه تغيير در رفتار و منش انسان، نتيجه يک روند تدريجي نامحسوس است. اگر به دقت فرار موفق زندانيان را بررسي کنيد، متوجه خواهيد شد که آنان ساعتها، ماهها و حتي سالها براي رسيدن به آزادي روي پروژه فرار فکر کرده و وقت صرف کردهاند؛ البته هدف ما از اين مثال، تشويق و ستايش از موفقيت زندانيان و عمل فرار نيست، بلکه ميتوانيم از اراده و تلاش آنان درس بگيريم.
در روانشناسي، يکي از دشوارترين ارکان ارزيابي يک فرد، زماني که وي خواستار شروع رواندرماني است تمايل واقعي او براي تکامل و رشد و خواست و ارادهاياست که وي در اين راه ميگذارد، که خود اين عمل مستلزم شجاعت است. برخي از بيماران براي درخواست کمک نزد يک رواندرمانگر ميروند اما تمايلي براي تغيير اساسي خود ندارند. ما در جامعهاي گلهمند زندگي ميکنيم؛ جامعهاي که در آن اکثر افراد براي بيان احساسات و مشکلات خود مرتبا در حضور ديگران به گله و شکايت ميپردازند.
اکثر افرادي که در زندگي قرباني خشونتهاي دوران کودکي، ناکاميها و شکستهاي متعدد و خطاها و اشتباهاتي که توسط ديگران انجام شده، بودهاند در برنامههاي راديويي و تلويزيوني، در حضور همگان به گله و شکايت از مشکلاتشان ميپردازند. اين افراد براي جلب ترحم و دلسوزي ديگران و در صورت امکان جبران خسارت، روي اعمال و رفتار و شکايتي که آگاهانه از آنان سر ميزند نام «بيماري» گذاشتهاند.
در مطب روانپزشکان، تعداد کثيري از اين افراد به چشم ميخورند که به دنبال گوشي شنوا و شخصي که دلسوزانه به درد دلهاي آنان گوش فرا دهد و دارويي که بتواند درد و رنج آنان را تسکين دهد، به اين مکانها آمدهاند. اين افراد با امتناع از رفتن سرکار يا با مراجعه به مطب روانپزشک، سعي بر آن دارند تا به ديگران بفهمانند که آنان واقعا بيمار هستند. حضور آنان در اين مکانها به آن دليل نيست که براي زندگي بهتر و شاد زيستن به بررسي زندگي خود پرداخته و با پذيرفتن مسئوليت احساسات خود، اقدامات مهم و درستي را اتخاذ کرده و آنها را در زندگي به کار ميگيرند.
مردم تصور ميکنند که با بيان افکار و آرزوهايشان ميتوانند تغييري واقعي در خود ايجاد کنند، غافل از آنکه ابهام و تضاد بين گفتار و عمل، روند درمان را مختل ميکند. شايد اعتراف و بيان افکار، در انسان احساس خوشايندي را به وجود آورد، اما اگر در رفتار تغييري داده نشود، اين سخنان فاقد ارزش خواهند بود. ما انسانها موجوداتي هستيم که از نعمت سخن گفتن و حرف زدن برخوردار بوده و دوست داريم حتي جزئيترين افکارمان را بر زبان بياوريم. البته اگر نتوانيم آنچه را که بر زبان ميآوريم عملا انجام دهيم اين به آن معنا نيست که ما افرادي دو رو و رياکار هستيم چرا که معمولا به منظور و نيات خيري که داريم، معتقد هستيم. تنها مسئله اين است که اهميت بيشتري به کلمات يعني گفتههاي خود و ديگران داده و به رفتار و اعمالي که نيت و قصد ما را به طور حقيقي توصيف ميکنند، توجه زيادي نشان نميدهيم.
ديوار زندانهايي که با دستان خود آن را ساختهايم، در پشت خود، ترس از ريسک کردن، زيباترين رؤياها و آرزوهايمان و اينکه روزي خواهيم توانست جهان و اطرافيانمان را آنگونه که ميخواهيم تغيير دهيم را، پنهان و محبوس ميکند.
گاه رؤياها و خيالپردازيها موجب دلگرمي انسان ميشوند و کنار گذاشتن آنها دشوار به نظر ميرسد، اما دشوارتر از آن اين است که انسان خوشبختي خود را روي نقطه نظرات و عقايدي که دور از واقعيت هستند بنا کند؛ واقعيتي که همواره با ماست.
سپيده حسينعلي عراقي
روزنامه هموطن سلام ( www.hamvatansalam.com/ )
No comments:
Post a Comment